مابین دو کاشی از کاشی های این ابرشهر گل سرخی روییده است و شگفتا که درونش گنجینه ای آرمیده است... خوب راستش را بخواهی نشانش را به طور اتفاقی پیدا کردم، در حین برزن گردی گل سرخ روییده میان دو کاشی نظرم را به خود جلب کرد و به سویش شتافتم... شاهدُختی از تمدن ماد... آمیتیس نام دارد و می توانی در جوارش قهوه ای نوشیده یا اگر مسیرت طولانی بوده و گرسنه هستی بلکه هم غذایی سفارش دهی... گل سرخ نامش است و نشانش یک کافه... درست است که آمیتیس پاتوقی است برای سرو خوراکی و نوشیدنی اما متفاوت است و خاص...شاید هم خواسته است ادای دین کند به معنای دیگری از نامش آخه او شاهدُختی است به سان گل سرخ که انگشتری از جنس یاقوت ارغوانی به دست دارد... پس غریب نیست که در بطن خود نهادینه کند سنگ های کمیاب و شاید هم زینتی را... به سان کودکی در بطن مادر... خوب از انگشتر بر دستش می توان گمان برد و یقین کرد بگذار این گونه روایت کنیم، اینجا در پلاکی از کاشی های تهران... شهری که شگفتانه هایش پایانی ندارد... ممکن است یک روز گرم تابستان که همراه دوستت یا شما آقا به همراه هسرت برای خرید مانتو به هفت تیر مراجعه کرده ای کلافه از گرمای تابستان به این پلاک مراجه کنی برای سرو یک نوشیدنی خنک اما تو چه می دانی چه رنگ و لعابی به انتظارت نشسته است... راستش میدانی؟!! بیست سال زمانی است که به اهتمام جناب آقای رستمی این دلرباها از در و یاقوت تا کهربا در کنار هم قرار گرفتند... بزرگترین موزه شخصی سنگ و گوهر کشور...کانی ها را ببینی و ترکیبش در سنگ ها... رنگ و لعاب... سنگ و نگار... شاید شما هم چون ما شانس یارتان باشد و در این میان بتوانی از محضر مردی استفاده کنی که به قطع و یقین استادی برازنده نامش است... جناب دکتر بهرام صادقی مردی از دنیای بی نهایت زمین شناسی... شاید نبینی مشابه آنچه آمیتیس همچون نگینی در گل سرخ نشکفته، درون خود نهان دارد